معرفی کتاب
مفاهیم کلیدی فلسفۀ میان فرهنگی
فلسفۀ میان فرهنگی نوشتۀ استاد سید حسین اشراق است که با توجه به اهمیت مسئله برای جامعۀ ما نوشته شده است، این اثر خلاصهای از نظریات مهم در زمینۀ فلسفۀ میان فرهنگی است که از یک طرف با استفاده از منابع و با روش علمی تحقیق به رشتۀ تحریر در آمده و از جانب دیگر نقش منطقِ گفتگو و مدارا را مستدل می کند، مقوله هایی که نیازِ امروز فردای حیات مدنی حکایت می نماید و یکجانبه گرایی برای برتری جویی های خودمرکز پندار را در برابر پرسش قرار می دهد، روندی که احترام “دیگری” را مهم می انگارد و به رسمیت شناسی یکدیگر را در کانون توجه خویش قرار می دهد.
فلسفۀ میان فرهنگی از گرایشهای جدیدِ فلسفه است که مهمترین جنبه های آن را پیوندِ متقابلِ فلسفه و فرهنگ و یافتن ِمشترکات برای ترسیمِ رنگین کمانِ فرهنگ ها تشکیل می دهد.
فلسفة میان فرهنگی عناصر و محتوای اندیشه و پژوهش خود را از سویی با رجوع به فیلسوفان بزرگ و از سوی دیگر از حوزة مطالعات و پژوهشهای علوم انسانی و حتی علوم طبیعی فراهم کرده است، فلسفة تاریخ، انسانشناسی فلسفی، جامعه شناسی، روان شناسی، زیستشناسی و انسانشناسی فرهنگی هرکدام به نحوی بسترِ تأملاتِ فلسفة میان فرهنگی را شکل داده و بیشتر از هر گرایشِ دیگرِ فلسفه، زمینة داد و ستد میانِ فلسفه و علوم انسانی را بوجود آورده است.
فلسفۀ میان فرهنگی بر آن است تا تبیینِ گفتمانِ همزیستی میان فرهنگها را بر عهده گیرد و زمینه سازی کند که متفکران از فرهنگهای متفاوت در گفتگو با یکدیگر اندیشهورزی شان را ادامه بدهند، بهمین جهت “از نگرشِ باز، پرمدارا و کثرت گرا برخوردار است، همچنان باور دارد که هیچ فرهنگ یا سنتِ فلسفی خالص و جاودانه وجود ندارد، از همین رو تماس میان فرهنگ ها و تغییر در هماهنگی با تحولاتِ زمان” اجتناب ناپذیر است، می باید این نگرش مهم شمرده شود و جدی تلقی گردد.
از منظرِ فلسفة میان فرهنگی، شکل گیری اندیشة فلسفی در جوامعِ مختلف متفاوت است، این روش دیدگاه هایی را به چالش می کشد که فلسفه را دارای سرچشمة واحد و فراگیر می انگارند و راه را برای وجودِ تفاوت ها و شیوه های متساهلانه باز نمی گذارند.
فلسفۀ میان فرهنگی با ردِ مطلقانگاری و نفی ذات باوری می کوشد از طریقِ بازخوانی ادبیاتِ فلسفی در فرهنگهای متفاوت، مسیرِ گفتگو و مدارا میانِ آن ها را فراهم کند و تکاپوی متفکرانِ برخاسته از متن های اجتماعی نایکسان را در مواجهة مشترک با معضلِ تعارضات فرهنگی در جهان معاصرِ کارآیی ببخشد.
فلسفۀ میان فرهنگی با توجه به این گفتة هگل که “فلسفه به ادراک درآمدنِ زمانه اش” می باشد، میتواند مدعی شود که خصوصیتِ ادراکِ زمانة معاصر را داراست، این فلسفه پیامدِ تأملاتِ یک جانبة فیلسوفانِ حوزة مشخص نیست بلکه تبلورِ دریافت و فهمِ مشترکِ اندیشمندانِ متعلق به فرهنگهای متفاوت می باشد، با همین ویژگی است که بحثِ امکانِ دستیابی به نتایجِ مشترکِ فرهنگها و سنتهای مختلف برای درک و تبیینِ مسائلِ جهانِ معاصر از توجیه منطقی برخوردار می شود، توجیهی که نوید بخشِ فراهم سازی زمینه های همسخنی در تفکرِ فلسفی و همگرایی در چشم انداز های فرهنگی است.
فلسفة میان فرهنگی اذعان می کند که در مسیرِ تاریخ بشری تعدادی زیادی از فیلسوفان به سرنوشتِ جوامع شان اندیشیده، دغدغة مسایلِ زمانۀ شان را داشته و “رویارویی با مشکل های” اجتماعی را جدی جدی تلقی نموده اند، در واقع “فلسفه و فیلسوف در دلِ تاریخ جا دارند” و در نسبتِ جدی با زمانة شان قرار گرفته اند، حتی اگر به فرا زمان و امرِ مطلق هم پرداخته باشند باز هم متعلق به زمانی اند و افقِ تاریخمندِ شان مجالِ پرداختن به آنها را داده است، بنابراین یکی از راه های ورود به اندیشۀ فلسفی پرسش از زمان و مسائلِ مربوط به آن می باشد؛ با توجه به این ظرفیت میتوان پرسید که: زمانه چگونه ما را موردِ خطاب قرار میدهد و از ما چه میخواهد؟، این در حالیست که هیچ فلسفة نمیتواند خود را کاملترین و پاسخگو ترین معرفی کند، اما برخی از فلسفه ها را می شود بازتابی از خواستِ زمانة شان تلقی کرد، با توجه به همین تعبیر می توان “فلسفۀ میان فرهنگی” را به عنوانِ صدای زمانه و پرسشی هماهنگ با انتظارِ دورانِ معاصر به حساب آورد، بر همین مبناست که نیچه با نهیلیزم ، فرگه با “مفهوم نگاری “، هایدگر با “پایانِ متافیزیک “، ویتگنشتاین با “بازی زبانی “، فوکو با ” قدرت/ گفتمان ” در فرهنگِ غربی در واقع ورود به مرحلة دیگری از فلسفیدن را مطرح نموده اند؛ با توجه به همین تحولات است که زمینه های گذار از اندیشههای خودمحورانه که گاه صریحاً درآثارِ متفکران غربی، اروپا محورانه نامیده میشد فراهم گردید، بهمین اساس میتوان وجه مهم در گفتمانِ فلسفی معاصر را بازخوانی و نقدِ تاریخ متافیزیک و حتی اشتیاق برای بهره وری از میراثهای غیراروپایی دانست؛ فلسفههای پست مدرن را می توان پیگیرِ جدی تمامی ماجراهای فلسفی شناخت که برای از هم گسیختن شیرازه های تاریخِ متافیزیک مانندِ “حقیقت” و “هویت” مساعی همه جانبه به خرج داده اند، “مرگ خدا ” در نیچه، “مرگ انسان ” در فوکو ، “مرگ مؤلف ” در رولان بارت ، “مرگِ فرا روایت ” در لیوتار و غیره، همگان مظاهری از تجربه های پرسشگرانه در وجوه نظری فرهنگ ها بوده اند، اوج و بسط های که متناسب با دگردیسی های معاصر خود را نشان داده و اندیشه های متنوع را ارائه نموده اند، دعوت به “گفتگو” نیز یکی از اندیشههای برخاسته از این دگردیسی هاست، چنانچه تعدادِ زیادی از فیلسوفان نیمۀ دوم قرن بیستم به تلویح یا به تصریح به “گفتگو” فراخوانده اند، اما جستار های پذیرشِ “تفاوت” در فلسفه های پست مدرن، “گفتگو مندی فهم” در هرمنوتیک و سرانجام “احترم به دیگری” در فلسفۀ میان فرهنگی، دریافتهایی به شمار می روند که سیرِ جدیدِ اندیشۀ فلسفی را به نمایش می گذارند.
تحولاتِ جدید زمینة این را بوجود آورده است که به قول کلاوس باده “عبورِ انسان ها از مرزها و عبور مرزها از انسان ها” را عینیت بخشیده و مفهومِ تازة به نامِ فرهنگِ جهانی را واردِ بحث های مهمِ جریان های فکری نماید، تا آنجا که سخن گفتن از فرهنگِ جهانی و جهانی شدن، به موازاتِ انگارة یکسان ساز اش، تصوری از تمایز را نیز بوجود می آورد، تصوری که رابطة وحدت و کثرت را نیز معنا دار می کند، همچنان پرسش هایی مانندِ: آیا فرهنگِ جهانی و جهانی شدن فقط در قیاس با گذشتة از دست رفته به تصور ما میآید؟ یا هنوز از تفاوت و مقاومتِ فرهنگهای قومی و منطقه ای خبری هست؟ را دامن می زند.
فلسفۀ میانفرهنگی با جدی پنداشتن و پاسخ گفتن به چنین پرسشهایی جان میگیرد و شکوفا می شود، اغلب متفکران معاصرکه به تقویتِ جهتگیری میان فرهنگی در فلسفه دعوت کرده اند، به شرایطِ کاملاً جدیدی اشاره میکنند که بر جهانِ ما تأثیرگذار اند، واقعیتی که عرصه های اقتصاد، سیاست، فرهنگ و روابط اجتماعی را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
جهانِ معاصر در شرایطِ موجود، داد و ستد های گسترده و همه جانبة را تجربه می کند، جهانی که با وجودِ برساختنِ هویت های گوناگون، بحثِ فرهنگهای ناب و خالص را با علامت سئوال روبرو می کند؛ این وضعیت همه، از جمله اصحاب اندیشه را برای بر عهده گرفتنِ وظایفِ سنگین فرا می خواند؛ زیرا قرار گرفتن در “عصر اطلاعات” زمینة این را بوجود آورده است که با فرهنگ ها و شیوه های اندیشیدنِ دیگر واردِ ارتباطِ گسترده گردیده و از مزیت های مهم آن که منطقِ گفتگو و مداراست بهره ببریم، و اگر نتوانیم با این منطق کنار بیاییم، این خطر وجود دارد که در برخورد با دیگران در مواجهة خشونت آمیز قرار بگیریم و شاهدِ بهانه هایی برای”شلیک” در برابرِ”استدلال” باشیم، به همین دلیل است که از فلسفة میان فرهنگی به عنوانِ یک راه برای تعاطی افکار و یک نظریة پیشرو جهتِ تبادلِ نظریات و یک راهبردِ “غلبه بر فاصله میان فرهنگ ها در مکان های متفاوت” استقبال به عمل می آید.
شناسنامۀ کتاب:
نام کتاب: مفاهیم کلیدی در فلسفة میان فرهنگی
نویسنده: سید حسین اشراق
ناشر: مؤسسة مطالعات و تحقیقات نبراس
محل نشر: کابل، افغانستان
تاریخ نشر: 1394